چشمانم را نشانه میگذارم به انتظار

از گذشته ام می نویسم .

چشمانم را نشانه میگذارم به انتظار

از گذشته ام می نویسم .

شعر نمی نویسم . ۵

صبح از شیراز حرکت کردیم و تقریبا بعد از ظهر بود که رسیدیم .

بابا زنگ زد آقای هنری آدرس گرفت و رفتیم خونه شون .

وارد خونه که شدم مثل همیشه غرق لذت شدم از خوش سلیقگی ایران خانم .

اقای هنری و ایران خانم رو من از بچگب میشناسم ، از وقتی که توی جزیره زندگی میکردیم . آقای هنری و ایران خانم خانواده بهترین دوست بابا بودند که پسرشون سالها بود که به کانادا رفته بود و الان دیگه همه بچه هاش رفته بودند و بابا رو و خانواده ما رو خیلی دوست داشتند .

ایران خانم یه خانم تپل خیلی زیبا بود و آقای هنری هم همین طور مهندس نفت بود و کارمند سابق شرکت نفت . آقایی بسیار خوش تیپ .

همیشه مثل جوون ها بودند .

ساکن اتاق مهمان شدیم . یه اتاق برای مامان و بابا و خواهرم .

یه اتاق هم برای من و داداشم .

غروب  که شد ایران خانم گفت : اینجا توی خونه نشستن ممنوعه ، هوا دیگه خنکه و باید وقتمون رو بیرون سر کنیم .

با یکی دیگه از دوستاشون قرار گذاشتند و پبه یه پارک تازه ساخت رفتیم . پارکی که وقتی چند سال پیش ما برای چند ماه شاهین شهر زندگی می کردیم نبود .

بساط چای و قلیون رو آماده کردند و بزرگترها مشغول صحبت شدند .

من و رویا دختر خانواده ای که با ما به پارک آمده بودند و از من کوچکتر بود بلند شدیم و توی پارک قدم زدیم .

در حال قدم زدن بودیم که صدایی رو شنیدم که ساعت پرسید و دیدم که رویا گفت ساعت 9:00.

بعد از مدتی قدم زدن روی یکی از نیمکت های پارک نشستیم . مشغول صحبت با رویا بودم که یه احساسی بهم دست  داد

احساس کردم نگاهی روی صورتم سنگینی میکنه . سرم رو چرخوندم دیدم طرف چپم پسری نشسته  روی نیمکتی آن طرف تر و نگاهش روی منه ، نگاهی سنگین و عمیق .

نگاهش کردم و نگاهمون با هم تلاقی کرد و من اخمی کردم و از رویا خواستم از اینجا بلند شیم و بریم پیش خانواده ها .

راستش ترسیده بودم . می دونستم شاهین شهر، شهر بی بند و باریه و ترسیدم .

فردا صبح رفتیم  جایی سرسبز و دیدنی و نهار رو خوردیم و برگشتیم .

غروب شد و ایران خانم بساط چای و قلیون رو آماده کرد و با خانواده رویا عازم پارک شدیم .

و مثل شب قبل من و رویا رفتیم قدم بزنیم .

به همون جای دیشب که رسیدیم اون پسر رو از دور دیدم که با خانم روی  همون نیمکت قبلی نشسته . و اونم من رو از دور دید و دوباره همون سنگینی نگاه . میخواستم از رویا بخوام که از یه طرف دیگه از پارک بریم .

که یه دفعه رویا گفت ، افردیته بیا بریم اونجا یکی از فامیل هامون رو دیدم و انگشت اشاره اش طرف همون نیمکت بود .

پیش خودم گفتم این چه فامیلیه که دیشب نشناختش.

به اون نیمکت رسیدیم و رویا با اون خانم که اسمش شیرین بود سلام و احوالپرسی کرد ومن متوجه شدم که خانومه با رویا فامیل میشن .

رویا به شیرین گفت که همین جا باشید تا ما بریم به خانواده ها بگیم پیش شما هستیم و بر میگردیم .

به خانواده ها گفتیم و برگشتیم .

رویا من رو معرفی کرد به شیرین .

اون موقع بود که رویا گفت : ایشون هم پسرخاله من هستند ، شهرام .

پسرس خوش قیافه با چشمایی  شیطون و بازیگوش و خوش تیپ .

حدود ده دقیقه ای نشستیم و در تمام این مدت شهرام زل زده بود به من و من حس خجالت زده ها رو داشتم . نمیتونستم سرم رو بالا کنم ون نگاهم ب نگاهش گره می خورد .

وقتی می خواستیم خدا حافظی کنیم .  شیرین از من پرسید فردا هم میاین و من گفتم نه ، قراره پس فردا برگردیم شیراز و فردا شب رو پارک نمیایم .

بلند شدیم و خداحافظی کردیم . چند قدم دور شده بودیم که شیرین ما رو صدا زد و ازمون خواست برگردیم .

شیرین رو به من کرد و گفت : میشه شما ره ات رو داشته باشم .

من هم گفتم : ببخشید اجازه ندارم شماره خونه رو بدم .

شیرین : خوب من شماره ام رو میذم .

من : باشه اشکالی نداره ولی خوب چرا ؟

شیرین : تو یه برگه ای چیزی بده تا من شماره ام رو بنویسم بعد بهت می گم .

ومن تقویمی که همیشه توی کیفم بورد رو بهش دادم و آخر تقویم شماره اش رو نوشت و گفت :

این پسرخاله ما از شما خیلی خوشش اومده . دوست داره با هم بیشتر آشنا بشید . حالا هم که فهمید شما فردا دارید میرید منو دیوونه کرد و ترسید دیگه شما رو نبینه .

نمیدونستم باید چی بگم .

فقط گفتم : ما شیرازیم و شما اینجا . چجوری از دیشب تا حالا فهمیده که از من خوشش اومده ؟

و خداحافظی کردم و با رویا برگشتیم .

رویا گفت : این ها اصلا این جوری نیستند من میشناسمشون . رابطه نزدیکی باهاشون داریم . از اون آدم هایی نیستند که کسی رو اذیت کنند .

و من هیچی نگفتم .

فردا عصر رفتیم مراکز خرید  . توی خیابون بودیم که دیدمش  ولی اون منو دید .

نمیدونم دلم لرزید . یه حس خیلی خوب همراه با ترس بهم دست داد .

اون روز و اون شب رو همه اش به چهره اش و به نگاهش فکر میکردم . می خواستم مطمئن شم اون نکاه پاک بوده یا از سر هوس .

مطمئن بودم نگاه کثیفی نبوده . نگاهی که توش هیزی و هرزگی باشه نبوده .

فردا عصر رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم که برگردیم شیراز.

توی اتوبوس نشستمو مثل همیشه کنار شیشه .

بیرون رو نگاه می کردم که شهرام رو دیدم مه بدو بدو داره به طرف اتوبوس میاد  . دلم هری ریخت پایین . نزدیک اتوبوس رسد . اول دور و اطرافش رو نگاه کرد و بعد دیدم با مسئول ترمینال داره صحبت میکنه و دوباره به  طرف اتوبوس برگشت و از بیرون ، داشت پنجره ها رو نگاه می کرد و من میدیدم داره به من تزدیک و نزدیک تر میشه .

رسید  و ایستاد . نگاهم کرد . نگاهش کردم . فقط نگاه بود و نگاه . چقدر نترس شده بودم . چقدر شجاع شده بودم . جرئت کردم و من هم زل زدم توی چشماش . از روبروی من تکون نمی خورد هیچ حرفی یا اشاره ای هم نمیکرد و فقط نگاه میکرد .

احساس کردم که نگاهش دور و دورتر میشه .

اتوبوس حرکت کرده بود . چیزی جز چشمهاش نمی دیدم . خیلی دور شدیم از اصفهان خارج شدیم و به شیراز رسیدیم و من باز فقط اون چشم ها رو می دیدم .

مطمئن بودم که رویا بهشون گفته ما کی قراره حرکت کنیم و بریم شیراز.

رسیدیم خونه . روزها میگذشت و من احساس می کردم چیزی رو اونجا جا گذاشتم .

چیزی که نبودش توی وجودم خیلی اذیتم می کنه .

شماره اش رو داشتم اما نمی تونستم به خودم اجازه بدم زنگ بزنم  . میترسیدم از مامان وبابا .

مدرسه ها شروع شد و من رفتم مدرسه و دوباره دوستها و من و فیروزه و عشق درس خوندن و شیطونی کردن .

5 مهرماه بود ومن تازه از مدرسه اومده بودم .

تلفن زنگ خورد و مامان ازم خواست که تلفن رو جواب بدم .

گوشی رو برداشتم . گفتم : الو . صدایی نیومد .

چند بار تکرار کردم .

صدایی رو شنیدم که گفت : الو

گفتم : بفرمایید .

گفت : آفردیته خانم ؟

گفتم : بله ، شما ؟

گفت : شهرام هستم .

تا این رو گفت ، ترس سراسر وجودم رو گرفت و تلفن رو قطع کردم .

مامن پرسید کی بود؟

گفتم : اشتباه گرفته بود .

دوباره اون حس با شنیدن صداش برام تازه شد .

نظرات 2 + ارسال نظر
آزاده نیلی جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:49 ب.ظ http://nillgoonn.wordpress.com

وای قلبم
چه عاشقانه قشنگی عزیز دلم
من منتظر ادامه این عاشقانه زیبا هستم
می بوسمت

سپیده شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:24 ب.ظ http://zekrra.blogfa.com/

وایی ماجرا داره رمانتیک تر میشه
منتظر بقیه اش هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد