چشمانم را نشانه میگذارم به انتظار

از گذشته ام می نویسم .

چشمانم را نشانه میگذارم به انتظار

از گذشته ام می نویسم .

مشق عشق می کنم .۶

شهرام میدونست که من عاشق شیر موزم .  سه تا شیر موز سفارش داد .

به شهرام گفتم وقت کمی دارم و خیلی نمی تونم بیرون باشم .

گفت : حدس میزدم . ولی اگر میشه عصر هم یه قرار بذاریم که مامانم هم ببینتت .

گفتم : نه ، این جوری درست نیست .

و قبول کرد .

وقتی شیر موز ها رو آوردند .

من آستین مانتوم توی نی گیر کرد و از روسری تا کفشم شیر موزی شد . همه شیر موزها ریخت روم . و چقدر خندیدیم . هیچ وقت این صحنه رو فراموش نمیکنم .

شهرام بهم گفت : دیدی آخر از دیدن من هول کردی . واقعا عاشقی یا.

خیلی باهم صحبت نکردیم . فقط تا تونستیم نگاه و لبخند . چقدر اون ساعت  رو دوست داشتم .

دلم نمی خواست تموم شه .

ولی باید می رفتیم .

شهرام با خانواده اش هم عصر به طرف تهران حرکت کردند .

و من دو روز بعد تونستم باهاش صحبت کنم .

از اینکه چقدر بیشتر از قبل دوستم داره میگفت و اینکه  دیگه مطمئن شده انتخابی به جز من نخواهد  داشت .

و من هم از عشقم میگفتم از دوست داشتنم . از حس سرشار مهرم نسبت بهش.

یادم میاد تا کلی یه من میگفت ( عشق شیر موزیه من ).

....

شهرام برگشت نجف آباد .

و من هم با جدیت تمام شروع کردم به درس خوندن .

دیگه تصمیم گرفته بودم به جز حرف هایی که با شهرام میزنم ، سعی کنم بیشتر بشناسمش .

از آدم های اطرافم میشنیدم که نصیر گفته هنوزم دوستم داره و هیچ وقت نمی تونه کسی رو جایگزینه من کنه و هنوز عکس 3 در 4 من توی همون قاب کوچیک روی میز چوبیش کنار دیواره .

....

روزها میگذشت بدون اتفاق های خاصی .

خواستگارهایی بودند که من به هیچ کدوم اجازه نمیدادم حتی بیان خونه . به جز چند تایی که خیلی گیر بودند و اونها هم توی جلسه اول رد میشدند .

خانواده ام هم تصمیم رو توی این مورد با خودم گذاشته بودند .

....

ولنتاین نزدیک بود و شهرام بهم گفت می خواد برای ولنتاین چیزی بفرسته .

بهش گفتم : من نمیتونم توی خونه چیزی رو نگه دارم . و کلی باهاش کل کل کردم تا قبول کرد فقط یه کارت پستال بفرسته .

آدرس خونه مژگان رو بهش دادم .

هفته بعد وقتی مژگان بهم زنگ زد و گفت یه نامه برات اومده .

از خوشی داشتم بال در می آوردم . بهش گفتم قبل از کلاس میام میگیرمش .

آژانس گرفتم و رفتم . داشتم از هیجان میمیردم . دوست داشتم ببینم چی نوشته تو کارتش . دست خطش چه جوریه . کارته چه شکلیه  و هزلر جور حس و حال تو مغز و قلبم بود .

رسیدم و مژگان نامه رو برام آورد و من سوار آژانس شدم . توی راه پاکت رو باز کردم . یه نامه و یه کارت بود .

کارت رو بیرون آوردم . از اون کارتهای فانتزی بود و توش به انگلیسی نوشته بود برای تو .

نامه و بیرون اوردم بازش کردم ، دیدم یه عکس لای نامه است . چند تا پسر توش بودند که اونی که نزدیک تر بود و واضح تر شهرام بود .

نامه رو باز کردم . دست خط خیلی قشنگی داشت .

نوشته بود که خیلی دلش برام تنگ دشه و برای دیدن دوباره لحظه شماری می کنه . و این شعر فریدون فروغی رو  نوشته بود :

خواهم تو شوی، محبوب دلم
چون نرگس مست، دیوانه ی من
رویت رخ من، سویت ره من
هستی چو بهشت، کاشانه ی من
پروانه من، پروانه من
بی تو چه کنم، مستانه من
آوای تو شد، هم نغمه من
ای لاله من، بردی دل من
پروانه من، پروانه من
بی تو چه کنم، مستانه من
آوای تو شد، هم نغمه من
ای لاله من، بردی دل من

پشت صفحه رو خیلی دوست داشتم

سیاه مشق کرده بود دوستت دارم رو .

چه روز خوبی بود .

بعد از کلاس وقتی رفتم خونه پاکت رو جای امن جاسازی کردم .

فیروزه و اسما خیلی مشتاق بودند چهره شهرام رو ببینند و من عکس رو بردم خونه ی اسما .

اسما به من گفت : وای چقدر شبیه این .... هنرپیشه است .

گفتم : آره ، راست میگی .

خیلی بهش شباهت داره .

یهو یه فکری توی ذهنم جرقه زد .

از اسما خواستم شب رو بیاد خونه ما بخوابه تا فردا باهم بیریم بیرون .

صبح ساعت 8 از خونه زدیم بیرون . اول رفتم گل فروشی ملاصدرا . حدود 30 تا شاخه گل رز در چند رنگ گرفتم و بعد رفتم از این مغازه های فانتزی یه جعبه تلقی به شکل قلب گرفتم و یه سری وسایل دیگه .

برگشتیم خونه اسما اینها و من شاخه های گل ها رو کوتاه کردم و همه رو با سلیقه خاص توی جعبه با پوشال و روبان چیدم و تزیین کردم و یه جعبه مقوایی هم درست کردم  و روش رو باز با روبان تزیین کردم .

با اسمما رفتیم پست قصرالدشت  . از مسئولش خواشتم چون گل ها طبیعی هستند . بسته رو برای من با سریع ترین پست بفرسته .

بهم گفت فردا میرسه . یادم میاد کلی هزینه پستش شد .

بعد با اسما رفتم بازار انقلاب .

مغازه زیراکسی که همیشه کارهامون رو پیش خودش میبردیم .

ازش خواستم عکس شهرام رو برام بزرگ کنه و بهم گفت تا a4 بیشتر عکسم وضوح نداره و من گفتم باشه ، خوبه .

دور تا دور عکس رو با اسما کاغذ چسبوندیم تا بتونیم عکس شهرام رو از بقیه جدا کنیم و دادیم برام  بزرگش کردن. مدل پوستر شده بود.

یادم میاد چقدر قربون صدقه اش رفتم .

عکس رو بردم خونه و نشون مامان دادم .

ازم پرسی کیه ؟

بهش گفتم :.... این پوستره همون هنرپیشه است .

ناراحت بودم از دورغی که به مامان گفته بودم . ولی خوب از یه لحاظ خوب بود . میتونستم عکسش رو توی اتاقم بزنم .

روی تمام عکس سلفون کشیدم مبادا خراب شه . و چبوندمش به در کمدم .

یادمه تموم لحظه ها باهاش حرف میزدم .

....

تا حدودی یه چیزهایی از خصوصیات شهرام توی دستم اومده بود و می دونستم  خیلی تفاوت داریم باهم ولی چون کنکور نزدیک بود نمی خواستم خیلی بهش جدی فکر کنم .

تمام اشکالاتم رو تلفنی از شهرام می پرسیدم و خیلی تشویقم می کرد که حتما کنکور قبول شم .

...

کنکور دادم و قبول نشدم با تمام تلاشی که کرده بودم .

ولی نا امید نشدم . به مامان گفتم من هر جوری شده باید هنر بخونم . هیچ رشته دیگه ای رو دوست ندارم .

....

کم کم به این نتیجه رسیدم که من وشهرام بر خلاف عشقی مه به هم  داریم از لحاظ اخلاقی و اعتقادی و خانوادگی با هم زمین تا آسمون تفاوت داریم .

مرتب براش نامه می فرستادم و اون هم همین طور .

ولی  نمی دونستم چطور باید این مساله رو بهش بگم و خودم هم یه جورایی نمی خواستم قبول کنم که من و شهرام به در هم نمی خوریم .

نظرات 5 + ارسال نظر
دردونه شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:32 ب.ظ http://tabesarma

زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست، بلکه در یک سو نگریستن است

مرسی از حضورت گلم

آزاده نیلی شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:52 ب.ظ http://nillgoonn.wordpress.com

سخته کنار اومدن با تفاوتها
بهترین راه بریدن از عشقه، خیلی بهتر از تسلیم شدن و بعد هم پشیمانیه.
بعضی تفاوتها عشق رو هم از بین می برن.

سپیده یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.zekrra.blogfa.com

وقتی گفتی شیر موزها ریخت نا خود آگاه زدم تو صورت و گفتم واییییی!!
مشکل همیشگی من سر همین تفاوتهاست

پاییز برگ ریزان یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ق.ظ http://azi.blogsky.com

سلام عزیزم
مرسی خبرم کردی مشتاقم زودتر بقیه اش را بدونم

[ بدون نام ] شنبه 6 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد